شنبه توشهر یکی از هم سوییتی ها ازم قرض خواست منم همه دارو ندارمو دادم بهش(5چوق)اما از همون شب دیگه ندیدمش و هی هرروز بیشتر وبیشتربه اون 5تا نیاز پیدا کردم:برای ژتون،برای شارژ،برای گوجه،...به خونه هم نمیخواستم بگم بی پولم...که آخر مجبور شدم بگم.و دخترک هم سوییتی رو دیروز بلاخره رویت کردم(قبلا هر لحظه از اتاق پامو میذاشتم بیرون میدیدمشا.منم که دم به دقیقه کتری دستم تو راه آشپزخونه بودم) اما کو روی حرف زدن؟بسکه من با حیا...نه خجالتی ام خاک برسرم! ـــ تو کلاسم که استاد ازم تعریف میکنه جوری از خجالت قرمز میشم و لپام گل میندازه که دلم میخواد بمیرم ↓ــــ دخترک منو بیاد نمیاورد چه برسه به 5چوق ناقابلم.مجبور شدم امروز به همکلاسیم که شنبه باهاش بود بگم بهش یادآوری کنه...دم غروب آورد پولو داد اما کاش نمیداد از خجالت مردم .انگار پول اونو داشتم میگرفتم...تف به ریا!!! درس عبرت شد برام که دیگه به هیچکس حتی اگه دم مرگ هم باشه پول ندم...چون واسه پس گرفتنش خودم می می رم...